اسکیت
چی بگم از اسکیت . شاید یکسال تموم یا شاید یه کم کمتر من و بابایی رو کچل کرده بودی که برات اسکیت بخریم.می گفتم آخه بچه جون مگه بچه سه ساله سوار اسکیت میشه؟اما تو گوشت به این حرفا بدهکار نبود.هر چی از ما انکار از تو اصرار . هر کی ازت می پرسید چی دوست داری برات بخرم می گفتی اسکیت.تازه برات بگم که سال قبلش هم مامان جون فاطمه اینا برات اسکوتر خریده بودند و بعدتر مامان جون منصوره هم برات دوچرخه خرید.اما تو به هیچکدوم قانع نمی شدی . تا اینکه خدا لطف کرد و ما امسال عید با عمو معین اینا و مامان جون منصوره اینا رفتیم کربلا و مامان جون برات از اون جا یه اسکیت قرمز خوشگل خرید. اما الان کجاست؟؟؟؟؟؟
تازه یادش افتادی و رفتی که برام بیاریش
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی