ریحانهریحانه، تا این لحظه: 17 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

ریحان جیگر

این روزها...

1392/11/29 18:57
نویسنده : مامان جون
508 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلم

جونم برات بگه که تو این یه ماهی که برات ننوشتم اتفاقات جورواجوری افتاد. اولیش اینکه بعد از اینکه هوا از سوز و سرما افتاده بود و ما خیال می کردیم که دیگه هوای بهاری تو راهه زمستون روی خودش رو نشون داد و یکدفعه برف سنگینی اومد . یه جوری که چند روز ادامه داشت و از اون هفته برفی شما فقط دو روزش رو رفتین مدرسه و کلی برای خودتون حال کردین. دیگه برات بگم که یه شب هم دایی علی اومد خونمون و فردا صبحشم برگشت و سه شنبه هفته پیش هم آقاجون اومد خونمون و شب موند و فرداش با هم رفتیم تهران و پنجشنبه رو خونه مامان جون فاطمه بودیم. خاله مریم اینا و خاله سیمین و دایی حمید هم اونجا بودن و شما هم از صبح حسابی با محمد بازی کردی. شبم که داشتن می رفتن از تو اصرار به خاله که محمد بمونه فردا با هم میایم خونه مامان جون منصوره و از محمد هم اصرار که بمونه اونجا ولی از اون جایی که یه مقدار از مشق هاش مونده بود رفت خونشون. صبح جمعه هم رفتیم خونه مامان جون منصوره و براشون هم از ستارخان آش شله خوشمزه خریدیم و عمو مجتبی هم حلیم خریده بودن. بعد از ظهر هم راه افتادیم به سمت خونمون....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان نفس طلایی
6 اسفند 92 14:51
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ریحان جیگر می باشد