دخترم ریحانه
سلام ریحانه جونم الان که دارم این مطلبو برات می نویسم تو ٤ سال و ٩ ماهته و امروز هم روز سوم ماه مبارک رمضونه . دلم می خواد از سال دیگه اسمتو بنویسم مهد قرآن تا بتونی سوره های قشنگ و شعرهای زیبا یاد بگیری . دوستای جدید پیدا کنی و دیگه از تنهایی در بیای. چون الان به خاطر کار بابا ما توی یه شهر دیگه زندگی می کنیم و چون تو خواهر و برادر دیگه ای هم نداری همش صبح تا شب به من پیله می کنی کا میای با من بازی کنی ؟ اتفاقا داشتم امروز می گفتم کاش خاله مریم اینا خونشون اینجا بود و تو با زهرا و محمدحسین بازی می کردی . به هر حال امیدوارم بتونم از سال دیگه بفرستمت مهد تا سرت گرم شه و کمتر منو خودتو کلافه کنی . برات آروزی موفقیت و خوشبختی دارم عزیزکم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی