اولين روز پيش دبستاني
سلام گل گلي من
امروز اولين روز رفتنت به مدرسه بود. برنامه امروزتون از ساعت 8 تا 10 صبح بود. صبح ساعت هفت از خواب بيدارت كردم و ساعت هفت و چهل و پنج دقيقه من و بابا شما رو برديم مدرسه. وقتي از در وارد شديم توي حياط براتون يه فرشي از كاغذهاي زر ورقي درست كرده بودند و يه طاق كه روش قرآن داشت و شما بچه ها بايد از روي فرش رد مي شدين و بعد هم از زير قرآن رد مي شدين و بعد اون طرف تر روي يه ميز هم منقل و اسفندي بود كه بايد مي رفتين براي خودتون اسفند مي ريختين تو آتيش كه يه وقت چشم نخورين . البته اون لحظه كه ما رسيديم خانوم معاون سرش شلوغ بود و اين توضيحات رو به ما نداد و من سر بچه هاي بعدي ديدم چي كار مي كنن. خلاصه برا اسفند دود كردن سر ما بي كلاه موند اما من خودم روي اون به اصطلاح فرشه ازت عكس گرفتم.
اينم دوميش
خلاصه بعدش شما بچه ها رفتين پيش خانوم معلمتون خانوم محمودي و بعد هم رفتين سر كلاستون و قرار شد ساعت ده تعطيل بشين.من و بابا هم اين دو ساعت رو رفتيم دنبال كارهاي خودمون و دوباره ساعت ده اومديم اونجا و ميخواستيم خودمون بياريمت كه خانوم توكلي گفت اگه ميخوايد از فردا سرويس بياد دنبالش الانم بايد سرويس برش گردونه تا مسير رو ياد بگيره . ما هم گفتيم چشم و منتظر سرويس شديم . راننده سرويس آقاي توكلي هست كه شما رو آورد و قراره ايشالا فردا ساعت يه ربع به هشت بياد دنبالت . ايشالا كه تا آخر همه چي مرتب باشه.
موفق باشي دختر عزيزم