شب قدر
سلام عزیزم چند روزی میشه که برات ننوشتم. تو این چند روز خیلی اتفاقا افتاد. از جمله اینکه شبهای قدر رو پشت سر گذروندیم. شب نوزدهم و شب بیست و یکم رو رفتیم گلزار شهدا که آقای پناهیان اونجا برنامه داشت و خودش از اول تا آخر دعای جوشن کبیرو خوند . خیلی قشنگ می خونه یعنی وسط فراز ها کلی مناجات می کنه اونم خیلی قشنگ . تو هم که خیلی علاقه نشون میدادی از ساعت 10 شب لباس پوشیده بودی که بریم ولی چون ما می دونستیم که تا سحر خسته می شی ساعت دوازده این طورا رفتیم . که البته بگم که بازم آخراش خسته شده بودی و همش می گفتی بریم خونه و منم که برات بالش برداشته بودم هر چی بهت می گفتم بیا بخواب حرف گوش نمی دادی .اما شب سوم که خیلی هم خوابت میومد تو خونه خوابوندمت و دیگه بیرون نرفتیم و از تلویزیون برنامه های حرم رو می دیدم . امیدوارم که خدای بزرگ و بخشنده و مهربون گناهای هممون رو بخشیده باشه و خودش هم به هممون کمک کنه که دیگه بنده های خوبی براش باشیم . امیدوارم خدا خودش عنایت ویژه ای کنه که تو هم از بنده های خیلی خوبش بشی و حافظ قرآن بشی.